نیایش عزيزمنیایش عزيزم، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

کتاب آفرینش نیایش

شب قدر

  شب قدر، شب احیای خویش، با دم مسیحایی دعاست شبی است که باید قدر خویش را بشناسی، تقدیر خویش را رقم بزنی و خویشتنِ جدید را با قلم توبه و جوهر اشک ترسیم کنی . . . طاعت قبول و التماس دعا ...
29 مرداد 1390

برای نیایشم

دعایت می کنم، عاشق شوی روزی بفهمی زندگی بی عشق نازیباست دعایت می کنم با این نگاه خسته، گاهی مهربان باشی به لبخندی تبسم را به لب های عزیزی هدیه فرمایی بیابی کهکشانی را درون آسمان تیره شب ها بخوانی نغمه ای با مهر دعایت می کنم، در آسمان سینه ات خورشید مهری رخ بتاباند دعایت می کنم، روزی زلال قطره اشکی بیاید راه چشمت را سلامی از لبان بسته ات، جاری شود با مهر دعایت می کنم، یک شب تو راه خانه خود گم کنی با دل بکوبی کوبه مهمانسرای خالق خود را دعایت می کنم، روزی بفهمی با خدا تنها به قدر یک رگ گردن، و حتی کمتر از آن فاصله داری و هنگامی که ابری، آسمان را با زمین پیوند خواهد داد مپوشانی تنت را از نوازش های بارانی دعایت...
20 مرداد 1390

مامان رفت بخوابد

مامان و بابا داشتند تلویزیون تماشا می کردند که مامان گفت: "من خسته ام و دیگه دیروقته، می رم که بخوابم" مامان بلند شد ، به آشپزخانه رفت و مشغول تهیه ساندویچ های ناهارفردا شد، سپس ظرف ها را شست، برای شام فردا از فریزر گوشت بیرون آورد ، قفسه ها را مرتب کرد ، شکرپاش را پرکرد ، ظرف ها را خشک کرد و در کابینت قرار داد ، کتری را برای صبحانه فردا ازآب پرکرد . بعد همه لباس های کثیف را در ماشین لباسشویی ریخت ، پیراهنی را اتو کرد و دکمه لباسی را دوخت . اسباب بازی های روی زمین را جمع کرد و دفترچه تلفن را سرجایش در کشوی میز برگرداند . گلدان ها را آب داد ، ...
17 مرداد 1390

آموزشگاه نیایش

هر روز که می‌گذرد من چیزهای زیادی از دختر کوچکم یاد می‌گیرم. ما فکر می‌کنیم برای این پیش او هستیم که چیزهایی به او یاد دهیم اما بعضی وقت‌ها برعکس است و ما هستیم که از کودک خود یاد می‌گیریم. خستگی برای او معنایی ندارد، او هر وقت به خواب می‌رود به دلیل خستگی نیست فقط به‌خاطر این است که دوست دارد در آن لحظه بخوابد. هیچ‌وقت حسرت چیزی را نمی‌خورد. من به این باور رسیده‌ام که حسرت خوردن ابداع بزرگ‌ترهاست و فقط راهی است برای فرار از شاد بودن. زمانی بین ناراحتی و شادی او وجود ندارد. بارها تلاش کرده‌ام که این احساس را تجربه کنم و هر بار لذت و شادی باورنکردنی را احساس می‌کنم. او ه...
16 مرداد 1390

دوست من

امروز صبح که از خواب بیدار شدی نگاهت می کردم و امیدوار بودم که با من حرف بزنی حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد از من تشکر کنی. اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی. وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی سلام اما تو خیلی مشغول بودی.  یک بار مجبور شدی منتظر بشوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی. بعد دیدمت که از جا پریدی خیال کردم می خواهی با من صحبت کنی اما به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات او با خبر شوی. تمام روز با صبوری من...
16 مرداد 1390

ممنون خاله جونم

  نیایش مامان ؛ امروز واکسن 18 ماهگیت رو زدیم . خیلی نگرانم . اینقدر که توی وبلاگ های دیگه خوندم که نی نی ها بعد از تزریق واکسن درد دارند و تب . فردا رو مرخصی می گیرم تا پیشت باشم . امروز رفتی پیش خاله نسرین . دستش درد نکنه من رو از فکر و خیال مهد راحت کرد . امیدوارم بتونیم جبران کنیم .   ...
11 مرداد 1390

حلول ماه رمضان

  بازآمد رمضان ماه زیبای خدا ماه عشق و بندگی ماه مخصوص دعا ماه قرآن و نماز روزه و راز ونیاز با تبریک حلول ماه مبارک رمضان،از همه ی عزیزان روزه دار در این ماه مبارک التماس دعا دارم.طاعاتتان مقبول درگاه احدیت باد.         هلال ماه رمضون دیده شده تو آسمون بنده های خوب خدا خوشحال و شادن همشون ماه مبارک خدا ماه سعادت اومده ماه پرستش خدا ماه نماز و روزگی ماه صفا و پاکیه یعنی بهار بندگی ماه شبای قدره و دعای جوشن کبیر ماه شهادت علی (علیه السلام) ماه عزیز و بی نظیر پاک شده رفته از دلها دشمنی ها و کینه ها صاف شده مثل آینه شیشه ی دل تو سینه ها همیشه کار خوب ما پیش خدا ثواب داره ولی ...
9 مرداد 1390